معنی فارسی entwined

B1

به هم بافته شده و به گونه‌ای مرتبط که جدا کردن آن‌ها دشوار است.

Twisted together or connected in a complicated way.

verb
معنی(verb):

To twist or twine around something (or one another).

example
معنی(example):

کار هنرمند با طبیعت درهم آمیخته است.

مثال:

The artist's work is entwined with nature.

معنی(example):

زندگی آن‌ها برای همیشه پس از دیدار درهم آمیخته است.

مثال:

Their lives are entwined forever after they met.

معنی فارسی کلمه entwined

: معنی entwined به فارسی

به هم بافته شده و به گونه‌ای مرتبط که جدا کردن آن‌ها دشوار است.