معنی فارسی equilibrising
B1این واژه به عمل متعادل کردن یا ایجاد توازن اشاره دارد.
The act of making or becoming balanced or stable.
- VERB
example
معنی(example):
متعادل کردن جریانات چندین دقیقه طول کشید.
مثال:
Equilibrising the currents took several minutes.
معنی(example):
آنها در حال متعادل کردن اجزا برای یکپارچگی بهتر هستند.
مثال:
They are equilibrising the components for better integration.
معنی فارسی کلمه equilibrising
:
این واژه به عمل متعادل کردن یا ایجاد توازن اشاره دارد.