معنی فارسی facilitative

B1

کمک به تسهیل یا آسان‌تر کردن فرایندها.

Tending to facilitate or make easier.

example
معنی(example):

ماهیت تسهیل‌کننده این برنامه مفید است.

مثال:

The facilitative nature of the program is beneficial.

معنی(example):

آنها در آموزش از تکنیک‌های تسهیل‌کننده استفاده کردند.

مثال:

They used facilitative techniques in the training.

معنی فارسی کلمه facilitative

: معنی facilitative به فارسی

کمک به تسهیل یا آسان‌تر کردن فرایندها.