معنی فارسی facingly
B1بهطور رو در رو و با صراحت.
In a direct manner, confronting issues openly.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بهطور مستقیم درباره چالشهایی که با آنها روبرو بود صحبت کرد.
مثال:
He spoke facingly about the challenges he faced.
معنی(example):
او بهطور مستقیم به نگرانیهای تیم پاسخ داد.
مثال:
Facingly, she addressed the concerns of the team.
معنی فارسی کلمه facingly
:
بهطور رو در رو و با صراحت.