معنی فارسی facioplegia
B2فلج عضلات صورت، معمولاً به دلیل آسیب عصبی.
Paralysis of the facial muscles, often due to nerve damage.
- NOUN
example
معنی(example):
پس از سکته، او به فلجی صورت مبتلا شد.
مثال:
She was diagnosed with facioplegia after the stroke.
معنی(example):
فلجی صورت میتواند به شدت بر توانایی گفتار فرد تأثیر بگذارد.
مثال:
Facioplegia can greatly affect a person's ability to speak.
معنی فارسی کلمه facioplegia
:
فلج عضلات صورت، معمولاً به دلیل آسیب عصبی.