معنی فارسی faciolingual
B2مرتبط با صورت و زبان.
Pertaining to the face and tongue.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
منطقه فاسیولینگوال برای پردازش زبان بسیار مهم است.
مثال:
The faciolingual area is crucial for language processing.
معنی(example):
مطالعات او بر تعاملات فاسیولینگوال در طول ارتباط تمرکز داشت.
مثال:
His studies focused on the faciolingual interactions during communication.
معنی فارسی کلمه faciolingual
:
مرتبط با صورت و زبان.