معنی فارسی fadingly
B1به طور محو یا با کاهش تدریجی شفافیت یا شدت، استفاده میشود.
In a manner that gradually diminishes in clarity or intensity.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور محو صحبت کرد، گویی اعتماد به نفس خود را از دست میدهد.
مثال:
She spoke fadingly, as if losing her confidence.
معنی(example):
رنگها در نور خورشید به آرامی محو شدند.
مثال:
The colors began to fade fadingly in the sunlight.
معنی فارسی کلمه fadingly
:
به طور محو یا با کاهش تدریجی شفافیت یا شدت، استفاده میشود.