معنی فارسی faintness

B1

حالت بی‌حالی یا ضعف؛ عدم توانایی در ایستادن یا حفظ تعادل.

The state of feeling weak or dizzy; a lack of strength.

example
معنی(example):

او بعد از دویدن طولانی احساس بی‌حالی کرد.

مثال:

She experienced a faintness after the long run.

معنی(example):

بی‌حالی او نشانه‌ای از کم‌آبی بود.

مثال:

His faintness was a sign of dehydration.

معنی فارسی کلمه faintness

: معنی faintness به فارسی

حالت بی‌حالی یا ضعف؛ عدم توانایی در ایستادن یا حفظ تعادل.