معنی فارسی fasciculate

B2

فروپاشیده، توصیفی برای ساختارهایی که به صورت خوشه‌ای یا دسته‌ای رشد کرده‌اند.

Arranged in clusters or bundles.

example
معنی(example):

برگ‌های گیاه به صورت فروپاشیده رشد می‌کردند و در خوشه‌ها بودند.

مثال:

The plant leaves were fasciculate, growing in clusters.

معنی(example):

در علم گیاهشناسی، ساختارهای فروپاشیده در برخی از گونه‌ها رایج است.

مثال:

In botany, fasciculate structures are common in some species.

معنی فارسی کلمه fasciculate

:

فروپاشیده، توصیفی برای ساختارهایی که به صورت خوشه‌ای یا دسته‌ای رشد کرده‌اند.