معنی فارسی fermental
B2مربوط به یا ناشی از تخمیر.
Relating to fermentation.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
فرایند تخمیری در تولید نان برای بافت آن ضروری است.
مثال:
The fermental process in bread-making is crucial for texture.
معنی(example):
پاسخهای تخمیری در آمادهسازیهای مختلف غذایی اتفاق میافتند.
مثال:
Fermental reactions occur in various food preparations.
معنی فارسی کلمه fermental
:
مربوط به یا ناشی از تخمیر.