معنی فارسی fermentate

B1

فرایند تحت تأثیر مخمر یا باکتری قرار دادن یک ماده برای ایجاد تغییر.

To subject to fermentation.

example
معنی(example):

برای تخمیر میوه، آن را در محیطی گرم همراه با مخمر قرار دهید.

مثال:

To fermentate fruit, place it in a warm environment with yeast.

معنی(example):

آن‌ها مخلوط را برای چند هفته تخمیر خواهند کرد.

مثال:

They will fermentate the mixture for several weeks.

معنی فارسی کلمه fermentate

: معنی fermentate به فارسی

فرایند تحت تأثیر مخمر یا باکتری قرار دادن یک ماده برای ایجاد تغییر.