معنی فارسی filamented

B2

دارای رشته‌های نازک و پارجه‌ای، معمولاً در توصیف گیاهان یا ساختارهای میکروسکوپی.

Characterized by filaments; having thin, thread-like parts.

example
معنی(example):

برگ‌های فیلامنتی گیاه زیبا هستند.

مثال:

The filamented leaves of the plant are beautiful.

معنی(example):

ما ساختارهای فیلامنتی را زیر میکروسکوپ مشاهده کردیم.

مثال:

We observed filamented structures under the microscope.

معنی فارسی کلمه filamented

: معنی filamented به فارسی

دارای رشته‌های نازک و پارجه‌ای، معمولاً در توصیف گیاهان یا ساختارهای میکروسکوپی.