معنی فارسی fingermark

B2

اثر انگشت، نشان یا علامتی که توسط انگشت بر روی یک سطح به جا گذاشته می‌شود.

A mark left by a finger, often used in forensic contexts.

noun
معنی(noun):

A blemish made by a dirty finger.

مثال:

He left his fingermark on the recently-cleaned cloth.

example
معنی(example):

پلیس یک اثر انگشت روی پنجره پیدا کرد.

مثال:

The police found a fingermark on the window.

معنی(example):

مطمئن شوید که قبل از ورود مهمانان، هر اثر انگشتی را پاک کنید.

مثال:

Make sure to clean off any fingermarks before the guests arrive.

معنی فارسی کلمه fingermark

: معنی fingermark به فارسی

اثر انگشت، نشان یا علامتی که توسط انگشت بر روی یک سطح به جا گذاشته می‌شود.