معنی فارسی fittage

B1

تناسب، خصوصیتی که برخی اشیاء یا اجزا به خوبی با یکدیگر هماهنگ یا متناسب می‌شوند.

The quality or state of being fitted or suited.

example
معنی(example):

تناسب طراحی جدید رضایت مشتریان را افزایش داده است.

مثال:

The fittage of the new design has improved customer satisfaction.

معنی(example):

تناسب مبلمان در اتاق به دقت اندازه‌گیری شده است.

مثال:

The fittage of furniture in the room was carefully measured.

معنی فارسی کلمه fittage

: معنی fittage به فارسی

تناسب، خصوصیتی که برخی اشیاء یا اجزا به خوبی با یکدیگر هماهنگ یا متناسب می‌شوند.