معنی فارسی fittedness

B1

تناسب، حالتی که در آن یک چیز به درستی در جای خود قرار می‌گیرد و به خوبی عمل می‌کند.

The quality of being fitted or well-suited.

example
معنی(example):

تناسب کفش‌ها راحتی را هنگام پیاده‌روی تضمین می‌کند.

مثال:

The fittedness of the shoes ensures comfort while walking.

معنی(example):

تناسب اجزاء برای عملکرد ماشین بسیار مهم است.

مثال:

Fittedness of the components is crucial for the machine's performance.

معنی فارسی کلمه fittedness

: معنی fittedness به فارسی

تناسب، حالتی که در آن یک چیز به درستی در جای خود قرار می‌گیرد و به خوبی عمل می‌کند.