معنی فارسی flappered
B1عملی که نشاندهنده رفتار شاداب و سرزنده باشد، معمولاً در موقعیتهای اجتماعی.
To move in a lively and carefree manner.
- VERB
example
معنی(example):
او به دور سالن رقص با شور و شوق میچرخید و شخصیت زندهاش را به نمایش میگذاشت.
مثال:
She flappered around the dance floor, showcasing her vibrant personality.
معنی(example):
پس از اینکه او به دور مهمانی چرخید، همه انرژی او را متوجه شدند.
مثال:
After she flappered through the party, everyone noticed her energy.
معنی فارسی کلمه flappered
:
عملی که نشاندهنده رفتار شاداب و سرزنده باشد، معمولاً در موقعیتهای اجتماعی.