معنی فارسی flurriedly
B1به معنای بهصورت آشفته و در یک وضعیت سریع و ناآرام انجام دادن کاری است.
To do something in a hurried, disorganized manner, often due to urgency.
- ADVERB
example
معنی(example):
او هنگامی که فهمید دیر شده است، بهطور آشفتهای چمدانهایش را بستهبندی کرد.
مثال:
He packed his bags flurriedly when he realized he was late.
معنی(example):
او در هنگام یک جلسه مهم بهطور آشفتهای به تلفن پاسخ داد.
مثال:
She flurriedly answered the phone during an important meeting.
معنی فارسی کلمه flurriedly
:به معنای بهصورت آشفته و در یک وضعیت سریع و ناآرام انجام دادن کاری است.