معنی فارسی flustery

B1

وضعیتی که فرد در آن دچار اضطراب و ناراحتی می‌شود و نمی‌تواند به خوبی فکر کند.

Characterized by confusion and agitation, often leading to difficulty in thinking clearly.

example
معنی(example):

رفتار سردرگم‌کننده‌اش باعث شد که تمرکز کردن برایش سخت شود.

مثال:

Her flustery behavior made it hard for her to focus.

معنی(example):

این روزی سردرگم‌کننده بود، پر از surprises غیرمنتظره.

مثال:

It was a flustery day, full of unexpected surprises.

معنی فارسی کلمه flustery

:

وضعیتی که فرد در آن دچار اضطراب و ناراحتی می‌شود و نمی‌تواند به خوبی فکر کند.