معنی فارسی flustration

B1

حالت یا احساس ناامیدی ناشی از ناتوانی در رسیدن به نتیجه مطلوب.

The state of feeling frustrated.

example
معنی(example):

خستگی او وقتی دستانش را بلند کرد، آشکار بود.

مثال:

Her flustration was evident when she threw her hands up.

معنی(example):

خستگی تیم افزایش یافت زیرا پروژه با چالش‌های بیشتری مواجه شد.

مثال:

The team's flustration grew as the project faced more challenges.

معنی فارسی کلمه flustration

:

حالت یا احساس ناامیدی ناشی از ناتوانی در رسیدن به نتیجه مطلوب.