معنی فارسی follily

B1

به صورت احمقانه و بی‌خود.

In a foolish manner.

example
معنی(example):

او به طور احمقانه‌ای درباره وضعیت صحبت کرد.

مثال:

He spoke follily about the situation.

معنی(example):

احمقانه، او از یک دوست مشاوره مالی گرفت.

مثال:

Follily, she took financial advice from a friend.

معنی فارسی کلمه follily

:

به صورت احمقانه و بی‌خود.