معنی فارسی follying
B1عمل احمقانه کردن، مشغول رفتارهای بیفایده یا بیمحتوا بودن.
The act of behaving foolishly.
- VERB
example
معنی(example):
او به جای کار کردن، مشغول احمق بازی است.
مثال:
He is follying around instead of working.
معنی(example):
آنها روز را به احمق بازی گذراندند به جای اینکه مطالعه کنند.
مثال:
They spent the day folllying instead of studying.
معنی فارسی کلمه follying
:عمل احمقانه کردن، مشغول رفتارهای بیفایده یا بیمحتوا بودن.