معنی فارسی fractiously
B2به شدت و با نارضایتی، با روحیهی تند و عصبانی.
In a manner that is irritable and quarrelsome.
- ADVERB
example
معنی(example):
کودک به شدت امتناع کرد که به رختخواب برود.
مثال:
The child fractiously refused to go to bed.
معنی(example):
او در طول جلسه به شدت صحبت کرد و تنش ایجاد کرد.
مثال:
He spoke fractiously during the meeting, causing tension.
معنی فارسی کلمه fractiously
:به شدت و با نارضایتی، با روحیهی تند و عصبانی.