معنی فارسی fragmentalize
B1به معنای تبدیل کردن به قسمتهای جداگانه یا غذای کوچک.
To break or split something into fragments.
- VERB
example
معنی(example):
هنرمند تصمیم گرفت اثرش را به قطعات کوچک تقسیم کند تا تأثیر منحصر به فردی ایجاد کند.
مثال:
The artist decided to fragmentalize his painting for a unique effect.
معنی(example):
قطعهقطعه کردن داستان به آن کمک میکرد که جذابتر شود.
مثال:
To fragmentalize the story helped make it more engaging.
معنی فارسی کلمه fragmentalize
:به معنای تبدیل کردن به قسمتهای جداگانه یا غذای کوچک.