معنی فارسی frailly

B1

به‌طور ضعیف و نازک.

In a weak or delicate manner.

example
معنی(example):

او به صورت کم‌زور راه می‌رفت و نیاز به حمایت داشت تا ایستاده بماند.

مثال:

She walked frailly, needing support to stay upright.

معنی(example):

او به صورت کم‌زور صحبت کرد و صدایش به زور از یک نجوا بالاتر بود.

مثال:

He spoke frailly, his voice barely above a whisper.

معنی فارسی کلمه frailly

: معنی frailly به فارسی

به‌طور ضعیف و نازک.