معنی فارسی fratching
B1بحث و تبادل نظر درباره مسائل یا رویدادهای مربوط به فراتچ.
Discussing or being involved in activities related to a fraternity or similar group.
- verb
verb
معنی(verb):
To argue, to quarrel; to fight.
example
معنی(example):
آنها درباره بهترین راه برای جشن گرفتن در حال صحبت بودند.
مثال:
They were fratching about the best way to celebrate.
معنی(example):
بحث کردن درباره فراتچ میتواند به تولید ایدههای جدید برای رویدادها کمک کند.
مثال:
Fratching can help generate new ideas for events.
معنی فارسی کلمه fratching
:
بحث و تبادل نظر درباره مسائل یا رویدادهای مربوط به فراتچ.