معنی فارسی fratched
B1پیوند یا انضمام به یک گروه یا دوستی از نوع فراتچ.
To be accepted or joined into a fraternity or similar social group.
- verb
verb
معنی(verb):
To argue, to quarrel; to fight.
example
معنی(example):
او پس از پیوستن به گروه به دایره فِراتچ افزوده شد.
مثال:
He was fratched into the circle after joining the group.
معنی(example):
فراچ شدن میتواند به شما شبکه قوی از دوستان ارائه دهد.
مثال:
Being fratched can provide you with a strong network of friends.
معنی فارسی کلمه fratched
:
پیوند یا انضمام به یک گروه یا دوستی از نوع فراتچ.