معنی فارسی frenchily

B1

به روشی فرانسوی یا شبیه به فرانسوی، معمولاً در مورد زبان، رفتار یا مد.

In a manner reminiscent of French style or culture.

example
معنی(example):

او به طور فرانسوی صحبت کرد و به سخنانش لمسی از ظرافت افزود.

مثال:

She spoke frenchily, adding a touch of elegance to her words.

معنی(example):

او به طور فرانسوی لباس پوشید و سبک شیک خود را به نمایش گذاشت.

مثال:

He dressed frenchily, showcasing his chic style.

معنی فارسی کلمه frenchily

:

به روشی فرانسوی یا شبیه به فرانسوی، معمولاً در مورد زبان، رفتار یا مد.