معنی فارسی frenching

B1

تبدیل یا ارتقاء چیزی به سبکی فرانسوی، ممکن است به مد یا غذا اشاره داشته باشد.

The act of adopting a French style or method in various contexts.

example
معنی(example):

او شروع به فرانسوی کردن باغش با گل‌های زیبا کرد.

مثال:

She began frenching her garden with beautiful flowers.

معنی(example):

فرانسوی کردن دستور غذا لمسی گورمِه به آن وعده غذایی اضافه کرد.

مثال:

Frenching the recipe added a gourmet touch to the dish.

معنی فارسی کلمه frenching

:

تبدیل یا ارتقاء چیزی به سبکی فرانسوی، ممکن است به مد یا غذا اشاره داشته باشد.