معنی فارسی frondage
B2فروندی، اصطلاحی برای اشاره به رشد برگها بهویژه در گیاهان سرخه.
The foliage or growth of leaves, particularly on plants or ferns.
- NOUN
example
معنی(example):
فروندی به رشد برگها بر روی گیاهان اشاره دارد.
مثال:
Frondage refers to the growth of leaves on plants.
معنی(example):
فروندی سرخهها زیبایی به باغ میدهد.
مثال:
The frondage of the ferns adds beauty to the garden.
معنی فارسی کلمه frondage
:
فروندی، اصطلاحی برای اشاره به رشد برگها بهویژه در گیاهان سرخه.