معنی فارسی frondosely

B1

به روشی که در آن برگ‌های زیادی وجود دارد.

In a verdant or leaf-filled manner.

example
معنی(example):

در آب و هوای گرم، درخت به صورت فروندوزانه رشد کرد.

مثال:

The tree grew frondosely in the warm climate.

معنی(example):

باغ پس از فصل بارانی به طور فروندوزانه سرسبز بود.

مثال:

The garden was frondosely lush after the rainy season.

معنی فارسی کلمه frondosely

:

به روشی که در آن برگ‌های زیادی وجود دارد.