معنی فارسی frousy
B1فروسی، حالت نامرتب و شلختگی در ظاهر به طور خاص در مورد مو یا پر.
Disheveled or untidy in appearance, especially referring to hair or plumage.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سگ پس از بازی در گل خیلی فروسیک به نظر میرسید.
مثال:
The dog looked very frousy after playing in the mud.
معنی(example):
موهایش بعد از روز بادی کاملاً فروسیک شده بود.
مثال:
Her hair was quite frousy after the windy day.
معنی فارسی کلمه frousy
:
فروسی، حالت نامرتب و شلختگی در ظاهر به طور خاص در مورد مو یا پر.