معنی فارسی frowny

B1

فری، صفتی برای توصیف صورتی که در آن ابروها درهم رفته و حالت ناخوشنودی دارد.

Having a face marked by frowns or a discontented expression.

example
معنی(example):

او در طول تمام وعده غذایی صورت فری داشت.

مثال:

He had a frowny face during the entire meal.

معنی(example):

کودکان معمولاً وقتی به خواسته‌هایشان نمی‌رسند، فری هستند.

مثال:

Children often frowny when they don't get their way.

معنی فارسی کلمه frowny

:

فری، صفتی برای توصیف صورتی که در آن ابروها درهم رفته و حالت ناخوشنودی دارد.