معنی فارسی frumple

B1

چروک شدن یا بهم ریختن، به ویژه در مورد لباس یا منسوجات.

To wrinkle or crumple something, especially clothing.

example
معنی(example):

او تصمیم گرفت لباسش را frumple کند تا آن را غیررسمی‌تر نشان دهد.

مثال:

She decided to frumple her dress to make it look more casual.

معنی(example):

بعد از نشستن روی مبل، بالش شروع به frumple شدن کرد.

مثال:

After sitting on the couch, the pillow began to frumple.

معنی فارسی کلمه frumple

: معنی frumple به فارسی

چروک شدن یا بهم ریختن، به ویژه در مورد لباس یا منسوجات.