معنی فارسی frumpled

B1

چروک یا بهم ریخته، به ویژه در مورد لباس یا کاغذها.

Wrinkled or crumpled.

example
معنی(example):

پیراهن او بعد از یک روز طولانی کار چروک شده بود.

مثال:

His shirt was frumpled after a long day at work.

معنی(example):

اوراق چروک شده در سراسر میز پخش شده بودند.

مثال:

The frumpled papers were scattered across the desk.

معنی فارسی کلمه frumpled

: معنی frumpled به فارسی

چروک یا بهم ریخته، به ویژه در مورد لباس یا کاغذها.