معنی فارسی furcating

B1

عمل تقسیم شدن به دو یا چند شاخه.

The act of dividing into branches.

verb
معنی(verb):

To fork or branch out.

example
معنی(example):

فرآیند تقسیم شدن ممکن است چندین ساعت طول بکشد.

مثال:

The process of furcating can take several hours.

معنی(example):

راه های تقسیم شده می توانند برای کوهنوردان گیج کننده باشند.

مثال:

Furcating paths can be confusing for hikers.

معنی فارسی کلمه furcating

: معنی furcating به فارسی

عمل تقسیم شدن به دو یا چند شاخه.