معنی فارسی gimble
B1حرکت به طور آزادانه و متوازن در اطراف یک نقطه محوری.
To rotate or move freely around a pivot point.
- VERB
example
معنی(example):
مطمئن شوید که قاب را به طور محکم گیمبل کنید.
مثال:
Make sure to gimble the frame securely.
معنی(example):
این طراحی به شئ اجازه میدهد به صورت آزادانه بچرخد.
مثال:
The design allows the object to gimble freely.
معنی فارسی کلمه gimble
:حرکت به طور آزادانه و متوازن در اطراف یک نقطه محوری.