معنی فارسی glunched

B1

نشان دادن احساس نارضایتی یا ناراحتی به وسیله اخم.

Past tense form of glunch; to have looked sullen.

example
معنی(example):

او به غذایی که برایش سرو شده بود اخم کرد.

مثال:

He glunched at the meal served to him.

معنی(example):

او وقتی خبر بد را شنید، به شدت اخم کرد.

مثال:

She glunched when she heard the bad news.

معنی فارسی کلمه glunched

: معنی glunched به فارسی

نشان دادن احساس نارضایتی یا ناراحتی به وسیله اخم.