معنی فارسی glunching
B1عمل اخم کردن، نشان دادن نارضایتی به صورت مداوم.
The act of looking sullen or scowling.
- VERB
example
معنی(example):
آنها در طول مشاجره به یکدیگر اخم میکردند.
مثال:
They were glunching at each other during the argument.
معنی(example):
او در طول فیلم مدام اخم میکرد.
مثال:
He kept glunching throughout the movie.
معنی فارسی کلمه glunching
:
عمل اخم کردن، نشان دادن نارضایتی به صورت مداوم.