معنی فارسی governesshood
B1وضعیت یا شرایط یک سرپرست در زندگی روزمره.
The state of being a governess.
- NOUN
example
معنی(example):
سرپرستی این شخصیت به عمق داستان افزود.
مثال:
The governesshood of the character added depth to the story.
معنی(example):
زندگی در سرپرستی میتواند چالشبرانگیز و در عین حال پاداشدهنده باشد.
مثال:
Living in governesshood can be challenging yet rewarding.
معنی فارسی کلمه governesshood
:
وضعیت یا شرایط یک سرپرست در زندگی روزمره.