معنی فارسی governingly

B2

به گونه‌ای که نشان‌دهنده قدرت مدیریت و رهبری باشد.

In a manner that is authoritative or governing.

example
معنی(example):

کمیته به طور مدیریتی برای حل مشکلات عمل کرد.

مثال:

The committee acted governingly to resolve the issues.

معنی(example):

او به طور مدیریتی صحبت کرد و اطمینان حاصل کرد که همه قوانین را فهمیده‌اند.

مثال:

She spoke governingly, ensuring everyone understood the rules.

معنی فارسی کلمه governingly

: معنی governingly به فارسی

به گونه‌ای که نشان‌دهنده قدرت مدیریت و رهبری باشد.