معنی فارسی grindingly
B1به طرز خستهکنندهای، به معنای کسلکننده یا خسته کننده بودن یک فعالیت یا گفتگو.
In a manner that is tedious or tiresome, often due to excessive detail or monotony.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور خستهکنندهای درباره چالشهایی که با آنها مواجه بودند صحبت کرد.
مثال:
She spoke grindingly about the challenges they faced.
معنی(example):
او متوجه شد که سخنرانی به طرز خستهکنندهای کسلکننده است.
مثال:
He found the lecture grindingly dull.
معنی فارسی کلمه grindingly
:
به طرز خستهکنندهای، به معنای کسلکننده یا خسته کننده بودن یک فعالیت یا گفتگو.