معنی فارسی gruntle
B2خوشحال کردن، راضی کردن، یا شاد نمودن شخصی.
To please or make happy; to make someone feel satisfied.
- VERB
example
معنی(example):
او به راحتی با تحسینها خوشحال میشود.
مثال:
He is easily gruntled by compliments.
معنی(example):
این خبر بعد از یک مسابقه سخت تیم را خوشحال کرد.
مثال:
The news gruntled the team after a tough match.
معنی فارسی کلمه gruntle
:
خوشحال کردن، راضی کردن، یا شاد نمودن شخصی.