معنی فارسی headly
B1با اعتماد به نفس و بدون تردید، به روی خود بیتوجه.
In a manner that shows boldness or confidence.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بدون نگاه به اطراف با اعتماد به نفس به اتاق وارد شد.
مثال:
He walked headly into the room without looking around.
معنی(example):
نگرش سرپرستی او باعث شد که در تصمیمهایش مطمئن به نظر برسد.
مثال:
Her headly attitude made her seem confident in her decisions.
معنی فارسی کلمه headly
:
با اعتماد به نفس و بدون تردید، به روی خود بیتوجه.