معنی فارسی himward
B1به سمت او، حرکتی به سوی یک مرد یا پسر.
In the direction of him.
- ADVERB
example
معنی(example):
آنها به سمت او راه رفتند تا مطمئن شوند که او در امان است.
مثال:
They walked himward to ensure he was safe.
معنی(example):
او به سمت او چرخید و نامش را صدا کرد.
مثال:
She turned himward, calling his name.
معنی فارسی کلمه himward
:
به سمت او، حرکتی به سوی یک مرد یا پسر.