معنی فارسی huggingly
B1به شیوهای محبتآمیز و در آغوش کشیدن.
In a way that conveys warmth or affection.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به شکل محبتآمیزی با بچهها صحبت کرد.
مثال:
She spoke huggingly to the children.
معنی(example):
او به گرمی دست تکان داد زمانی که رفت.
مثال:
He waved huggingly as he left.
معنی فارسی کلمه huggingly
:
به شیوهای محبتآمیز و در آغوش کشیدن.