معنی فارسی imbannered

B2

پرچم‌دار، مزین به پرچم یا نماد.

To be decorated or adorned with banners.

example
معنی(example):

این رویداد با رنگ‌های روشن برای ظاهری جشنواره‌ای تزئین شده بود.

مثال:

The event was imbannered with bright colors for a festive look.

معنی(example):

شهر در روز ملی، با پرچم‌ها تزئین شده بود.

مثال:

The town was imbannered during the national holiday.

معنی فارسی کلمه imbannered

: معنی imbannered به فارسی

پرچم‌دار، مزین به پرچم یا نماد.