معنی فارسی imbittered

B2

وصف حالتی است که فرد به دلیل تجارب منفی احساس تلخی می‌کند.

Describing a state of being made bitter, often due to negative experiences.

example
معنی(example):

او به خاطر رفتار ناعادلانه‌ای که دریافت کرده بود، تلخ شده بود.

مثال:

She felt imbittered by the unfair treatment she received.

معنی(example):

احساسات تلخ او باعث شد که برایش سخت شود دوباره اعتماد کند.

مثال:

His imbittered feelings made it hard for him to trust again.

معنی فارسی کلمه imbittered

: معنی imbittered به فارسی

وصف حالتی است که فرد به دلیل تجارب منفی احساس تلخی می‌کند.