معنی فارسی imbittering
B1عمل یا فرآیند دلسرد و تلخ کردن یا ایجاد احساس تلخی در دیگران.
The act of making someone bitter or causing bitterness.
- VERB
example
معنی(example):
شکایتهای مداوم او محیط کار را تلخ میکند.
مثال:
Her constant complaints are imbittering the workplace.
معنی(example):
انتظار طولانی مشتریان را تلخ میکرد.
مثال:
The long wait was imbittering the customers.
معنی فارسی کلمه imbittering
:
عمل یا فرآیند دلسرد و تلخ کردن یا ایجاد احساس تلخی در دیگران.