معنی فارسی imblazed

B1

شعله‌ور یا درخشان شده، به خصوص در مورد نور یا آتش.

Having been made to flame or shine brightly.

example
معنی(example):

آسمان در غروب با رنگ‌ها شعله‌ور شد.

مثال:

The sky was imblazed with colors at sunset.

معنی(example):

شور و اشتیاق او اجرایش را در صحنه شعله‌ور کرد.

مثال:

Her passion imblazed her performance on stage.

معنی فارسی کلمه imblazed

: معنی imblazed به فارسی

شعله‌ور یا درخشان شده، به خصوص در مورد نور یا آتش.