معنی فارسی imbrangling

B1

عمل در هم پیچیدن یا به هم بافتن اطلاعات یا مفاهیم مختلف.

The process of confusing or entangling something.

example
معنی(example):

در هم بافتن جزئیات رویداد بیشتر از آن‌چه که انتظار می‌رفت زمان می‌برد.

مثال:

Imbrangling the details of the event is taking more time than expected.

معنی(example):

او در حال در هم بافتن نظرات مختلف اعضای تیمش است.

مثال:

She is imbrangling the various opinions of her team members.

معنی فارسی کلمه imbrangling

: معنی imbrangling به فارسی

عمل در هم پیچیدن یا به هم بافتن اطلاعات یا مفاهیم مختلف.